مرتضی توسلی ( متولد بروجرد )

ساخت وبلاگ
 

                           مشاهیر و مفاخر و هنرمندان بروجرد64 
 

                               مرتضی توسلی ( متولد بروجرد )
                                         شاعر ، قرن معاصر
   

 Bild könnte enthalten: 1 Person, Text   Bild könnte enthalten: 1 Person, Text

آقای مرتضی توسلی ، فرزند محمد هادی ، شاعر  قرن  معاصر  در  سال 1328 در  شهر  

زیبای بروجرد دیده بجهان گشود. ایشان در زادگاهش نشو و نما یافت و تحصیلات ابتدایی  

و متوسطه را تا مقطع دیپلم در بروجرد و سپس برای  ادامه ی تحصیلات خویش در رشته 

 ریاضی به دانشگاه اراک وارد و با گرفتن لیسانس  ریاضی بپایان  رسانیده  است .  ایشان  

سپس به شغل مقدس دبیری  پرداخت و  در  دبیرستانهای  بروجرد از سال 1355 تا 1379  

خدمت نموده اند . 


وی در مورد کار ادبی خود چنین می گوید :  


  " به سبب دوستی نزدیک و طولانی با  مرحوم  غلامحسن اصغرزاده " احسان"  شاعر  

 توانای بروجردی بین سالهای 1355-1379 مختصر سروده هائی دارم که آنها را به مردم  

 و سه فرزند دخترم الهام  ،نیلوفر و نوشین  و همچنین  نوه هایم (نیما ، نازنین  و شایان)   

 تقدیم می کنم .

    از اوست :

                 *   گریزانم   * 


 گریزانم ، چوموج از پهنه ی دریاگریزانم ،
چوآن طوفان برگسترده ی صحراگریزانم،
من آن شهبازدراوجم نجویدهمتم پستی ،
نمی پویم ره ورسم غراب اینجا ، گریزانم،
مپنداریدخشنودم ازاین گوساله رقصانی ،
از آئین شماها سامری دین ها ، گریزانم ،
دگرمستی نمی بخشدمراآن باده ی گلگون،
ز ساز و مطرب و ساقی و ازمینا گریزانم ،
اگرشوقی به دل دارم ز روی خوب یارانست،
وگرنه از جفای دشمنان جانا گریزانم ،
نه پابندم به یک مکتب نه دراندیشه ی مذهب ،
من از وابستگی های در این دنیا گریزانم ،
نشان عشق رادرصحنه ی هستی نمی یابم
چومی بینم فراوان نفرت دل را گریزانم . 

****************

                  *   برای لیلایم   *

لب بازکن شیرین سخن شرح دل شیدابگو
صبر و قرارجان من از عشق بی پروا بگو ،
یک لحظه هم ترکم مکن ازخویش دلسردم مکن ،
وز هجر پر دردم مکن زان عهدپابرجابگو ،
درخاطرم تنها توئی واله منم والا توئی ،
صخره منم دریاتوئی ازصخره بادریابگو ،
افشان چوبینم موی تو آشفته آیم سوی تو،
ماوای من شدکوی تو لفظی دراین معنی بگو،
فرمان بده تاجان دهم جان دررهت آسان دهم،
تاجان وتا ایمان دهم فرمان خودبامابگو ،
دل سرخوش دلداریت مفتون افسونکاریت،
ای جان فدای یاریت ازخاطر شیدا بگو،
اکنون خریدارت منم ، مبهوت رخسارت منم ،
دیریست غمخوارت منم ای جان جان افزا بگو ،
یوسف منم درچاه تو، عاشق بروی ماه تو،
آن وامق دلخواه تو ، باوامق از عذرا بگو ،
یااز شکنجم وارهان یا بامنه عاشق بمان ،
ازخویش مجنون رامران محبوب من لیلابگو.

*******************

                *  برای تو  *

بازهم قصه ی عشق است ومن وشیدائی،
باز ، درخلوت ودرهاله ای ازتنهائی،
بازدرحسرت و زانو به بغل برکردن،
یاگزیدن لب ودر واهمه ی رسوائی،
دیرگاهی خبرازعشق به دل هیچ نبود،
تارسیدی تو وبرخاست چنین غوغائی،
آه این عشق ، عجب خانه خراب است عجب،
که ربوده است زچشم دل من بینائی،
این چه رازیست درآن غمزه جادوئی تو،
وین چه رمزیست که بنهفته در آن زیبائی،
دل شوریده من تاب وتوانش تاکی،
جوروبیدادتو تاچند بدین مانائی،
بخت من فاصله هاداردازامیدوصال،
جرم"آشفته "همانست که میفرمائی .

****************

شب چشم زیباروی من ، محبوبه ی خوش خوی من ،
پا گر نهی درکوی من ، سر برقدمگاهت نهم ،
دل را به یغما میبری ، دزدانه شبها میبری ،
برگوی هر جا میبری ، تا بر سرراهت نهم .

*****************

      *  تقدیم به استادشجریان  *

اگر چه در طلیعه ی پائیز هست میلادت ،
بدان صدای مخملیت مژده ی بهارانست ،
نوای گرم تو آرامشم بجان بخشد ،
بسان چهچه بلبل به شاخسارانست ،
کسیکه جانب خاشاک وخس گرفت به دی
کنون سزاست اگر او عزیز ایرانست ،
نوای مرغ سحر را هر آنکسی بشنید ،
بگفت بانگ رفیعی زلال بارانست ،
زبان الکن من قاصر است وصف تو را ،
همانکه یک تن و اما چوصد هزارانست .
( بمناسبت اول مهر تولداستادشجریان)

****************

با کرشمه هستی ام را بی هیاهو برده ای ،
جهدلازم نیست چندان بی تکاپو برده ای ،
بند از مو می کشی تا بند از بندم کشی ،
بند بند جان و دل با بندی از مو برده ای ،
تا نشستی دربرم از خویشتن برخاستم ،
دلربائی را صنم تا مرز جادو برده ای ،
رسم آهوی ختن برگوچه سان آموختی ،
کاین چنین خوش می خرامی دل ز آهو برده ای ،
تا بدانستی که چشمان تومستم میکند ،
چشم برهم بسته ای برطاق ابروبرده ای .

******************

در اولین دیدارمان پنهان ز یارانت کنم ،
آغوش می گیرم تورا تابوسه بارانت کنم ،
پائیز عمرم آمدی ای نوگل بشکفته ام ،
باعشق میخواهم تورامست وغزلخوانت کنم .

*********************

             *   پدرم  *

از لحظه ی پرواز تو ، بالای سر شهر
گسترده سحابی است که باران
شدنی نیست ،
نی نغمه ی چنگی ونه آواز هزاری ،
پیوسته خزان است ،
بهاران شدنی نیست . 

         منابع :  


  گفتگو با شاعر آقای مرتضی توسلی .
  مشاهیر و مفاخر بروجرد ، احمد معطری .
         * نوشته شده توسط احمد معطری  *   

 Bild könnte enthalten: im Freien und Text    Bild könnte enthalten: im Freien und Text

        مناظر بروجرد  

عزیز شیرازی ( متولد بروجرد)...
ما را در سایت عزیز شیرازی ( متولد بروجرد) دنبال می کنید

برچسب : مرتضی,توسلی,متولد,بروجرد, نویسنده : 9mashahireborujerd651 بازدید : 396 تاريخ : يکشنبه 29 مرداد 1396 ساعت: 1:27