غلامرضامرادی ( شاعر بروجردی )

ساخت وبلاگ
 

                       مشاهیر و مفاخر و هنرمندان بروجرد65

                             غلامرضامرادی ( شاعر بروجردی )  

                                شعر کودک ،  قرن معاصر

 Bild könnte enthalten: 1 Person, Text   Bild könnte enthalten: 3 Personen, Text

آقای غلامرضا مرادی ، شاعر معاصر در سال 1350 دیده  بجهان  گشود . ایشان  در  

بروجرد نشو و نما یافت . با اخذء مدرک دپیلم متوسطه در بروجرد و سالهای تحصیل  

در دبیرستان به شعر و ادبیات فارسی علاقه مند گردید . برای  قدم نهادن  در رشته  

شعر و شاعری به هر دری که تنوانست زد و کسی  او را کمک  نکرد .در سال 1379  

باهمکلاسی سابق خودآقای عباس دزفولی که دبیر ادبیات شده بود صحبت کرده و 

 ایشان آقای مرادی را در یادگیری عروض و قافیه های شعر راهنمایی کرده و وی را 

 تشویق به یادگیری  عروض و قافیه ها نمود . 


 آقای غلامرضا مرادی در مورد خودش اینطور تعریف می کند :

" با کمک دوستم عروض و قافیه ی شعر را یادگرفتم وشروع کردم به سرودن شعر  

و آنقدر تمرین کردم تا حس شاعری در وجودم شکوفا شد . سپس  به  انجمن ادبی  

ارشاد بروجرد رفتم و آنجا در کنار دیگر شعرا و  زیر نظر  اساتیدی مثل   ( سید علی  

اشرف شریعتمداری ،کوشا ، ذاکر، عزیزی و .....)  به سرودن شعر و غزل  پرداختم  . 


 سال ۹۰ بود که با خودم فکر کردم ، من که دوست بزرگواری مثل استاد محمد گودرزی 

 دهریزی دارم که از شاعران ونویسنده های کودک ونوجوان است چرا برای شعر کودک 

 از وجودش استفاده نکنم ؟. باتوجه به اینکه پسرم مهد می رفت  موقعیت خوبی برایم  

بود که خودم رادر شعر  کودک  محک  بزنم  خلاصه  زیر  نظر  استاد د هریزی  شروع  به  

سرودن شعرکودک کردم وبعداز یک سالی اولین شعرم درمجله روزهای زندگی بچه ها  

چاپ شد و از آن به بعد با مجلات دیگر  مثل ( کیهان بچه ها .سلام بچه ها . پوپک. ماهک .  

ملیکا و....... )  شروع به همکاری کردم  . 


  از خاطراتم در شعر کودک دعوت شدنم به جشنواره ملی شعر کودک ونوجوان شاهین  

 شهر اصفهان درسال ۹۱بود که آنجا با  شعرای  بزرگ  کشور  از جمله  استاد  مصطفی  

 رحمان دوست آشناشدم . "

   از اوست :

غزل : آخرین نفر

هزاربار شنیدم هنوز درسفری
چه می شود که مرا با دل خودت ببری؟
توای ترنم باران لحظه های امید
بگو چرا زحوالی ما نمی گذری؟!
برای ذره ای بودن کنارچشمانت
نصیب من شده هر شب عذاب ودر به دری
ببین به بغض نشسته میان هرنفسم
که ذره ذره شکسته ز درد بی خبری
گمان کنم که توهم بیشتر زمن هر روز
برای دیدن من عاشقانه منتظری
اگر چه دور زیکدیگریم ،باهمه حال
کنار من همه جا مثل سایه همسفری
برای رد شدن از موج سرکش تردید
امید من به توبسته که آخرین نفری .

********************

شعر خردسال :

* حلزون *
خورشید دراومد
صبح شد دوباره
مامان جونم رفت
بازم اداره

کاشکی مامان جون
یک حلزون بود
خونش همیشه
همراه اون بود

اون وقت می رفتم
همراه مامان
تنها نبودم
من دیگه الآن

******************* * باطری *

گربه ی خوب ونازم
مریض شده دوباره
صبح تا حالا خوابیده
حال نداره بیچاره

میو میو نکرده
تکون نخورده پاهاش
مامان بیا کمک کن
بالا نمی ره دستاش

مامان جونم اومد گفت
گریه نکن ستاره
گربه ی تو سالمه
باطری فقط نداره

*****************

* بهترین همسایه *

در حیاط خانه ی ما
یک درخت توت زیباست
توی گرما او همیشه
سایه اش روی سر ماست

می کند مهمانمان او
توی تابستان زیبا
توت های ترش و شیرین
می تکاند برسر ما

کیف دارد خوردن توت
زیر چتر سایه ی او
دوستش دارم همیشه
چون که هست آرام و کم رو

در حیاط خانه ی ما
او درخت پیرو تنهاست
چند سالی می شود که
بهترین همسایه ی ماست .

***************** * بخاری *

در کنارش می نشینیم
می شویم مشغول صحبت
هست با او خانه ی ما
دل نشین و گرم و راحت

پنج یا شش ماه در سال
می شود مهمانمان او
گرم و خوب و مهربان است
ساکت و آرام وکم رو

توی سرمای زمستان
موقع باریدن برف
در کنار گرمی او
کیف دارد دیدن برف

***************** * چتر *

کوچک است و مهربان
ساده و بی ادعا
نیست در تنهائی ام
لحظه ای از من جدا

دست او در دست من
هر کجا که می روم
زیر باران زیر برف
می شود تاج سرم

توی گرما برسرم
سایه اش وا می شود
زندگی درزیر آن
خوب وزیبا می شود

می رسم وقتی به او
شادو خندان می دوم
کاش باشد ای خدا
سایه اش روی سرم

*******************

* حوض *

از خانه ی مادر بزرگ
یک حوض برجا مانده است
توی حیاط خانه اش
بی آب وتنها مانده است

دیگرنمی افتد درآن
عکس ستاره یاکه ماه
حتی نمی رقصد درآن
ماهی شادو سربه راه

لب های حوض از تشنگی
دیگر ترک برداشته
چون توی آن مادر بزرگ
گل های کوچک کاشته

چاپ : باران فروردین 95

******************

* سرود عشق *

دوباره چک چک زیبای باران
سرود عشق را آغاز کرده
برای بوسه های نرم باران
زمین آغوش خود را باز کرده

می آید نم نمک از راه دوری
وحتما هست خیلی خسته باران
ولی بارقص زیبا می نشیند
در آغوش زمین آهسته باران

زمین رویش شده خیس و پرازآ ب
تمام روز شادی می کند او
برای اینکه دارد چند روزی
کنارش میهمانی خوب وکم رو

چاپ: سلام بچه ها اسفند 94

************************

* باران *

آمدی از کوچه های خیس ابر
آسمان طوفانی و دل گیر شد
شد فراری با حضورت آفتاب
شهر ما خوشحال و غافلگیر شد

پاک و زیبائی که می باری به خاک
ساده ای و نرمی و بی ادعا
بر گل و برگ درخت و کوهسار
می زنی تو بوسه های بی صدا

می رسی وقتی تو در فصل بهار
با نسیم ات توی خوابم می کنی
زیر باران نگاه آبی ات
از خجالت خیس آبم می کنی

چاپ : دوست نوجوانان شهریور 94

******************

     آثار :

آقای غلامرضا مرادی مجموعه ایی آماده چاپ دارد ولی متاسفانه تا به حال  

کتابی چاپ نکرده است .

  منابع : 


گفتگو با شاعر آقای غلامرضا مرادی .
سایت آقای غلامرضا مرادی .
مشاهیر و مفاخر بروجرد ، احمد معطری .

   * نوشته شده توسط احمد معطری *   

 Bild könnte enthalten: im Freien    Bild könnte enthalten: im Freien

   بروجرد : کاری از احمد معطری 

عزیز شیرازی ( متولد بروجرد)...
ما را در سایت عزیز شیرازی ( متولد بروجرد) دنبال می کنید

برچسب : غلامرضامرادی,شاعر,بروجردی, نویسنده : 9mashahireborujerd651 بازدید : 342 تاريخ : يکشنبه 29 مرداد 1396 ساعت: 1:27